خاطرات دوران کودکی
سلام من پريساي مامان وبابام هستم.
به وبلاگم خوش آمدید اینم یک بوس
گنده برای همتون
روز تولد پريسا
صبح روز سه شنبه 8 شهريور بود من با استرس فراوان از خواب بلند شدم و وسايلم را جمع كردم و به همراه شوهر ، مادر ، پدر و خواهرم به سمت بيمارستان دي حركت كردم وقتي به آنجا رسيدم كارهاي اوليه را انجام داديم و لباس عمل را پوشيدم عمل من در ساعت 8 صبح توسط دكتر مظاهري انجام شد و طبق گفته بقيه من در ساعت 10 صبح به بخش منتقل شدم با اينكه هنوز حالت بيهوشي را داشتم دنبال بچه ام ميگشتم كه ناگهان پرستار بخش يك دختر ناز و توپلي را به پيش من آور و در آغوش من قرار داد نميتوانم احساسي كه در آن موقع داشتم توصيف كنم ولي ميدانم كه بهترين روز زندگيم بود محمد هم خيلي خوشحال بود در پوست خود نميگنجيد كم كم همه بديدنم آمدند .عمه ها ، خاله ، مادر بزرگها و پدر بزرگهاي پريسا و داي و زن دايي من و در آخر عمو و زن عمو و همبازي پريسا آمدند روز خوبي بود و همه از آمدن نوزادي خوشحال بودند.
اولين بار كه در بيمارستان بستري شدي
پريساي مامان درست بعد از سه روز متوجه شدم كه زردي داري و بايد تورا به بيمارستان ببريم دكترها بعد از انجام آزمايش متوجه شدند كه ميزان زردي تو 17 است و حتما بايد در بيمارستان بستري شوي . آن روز برايم سخت ترين روز بود چون بايد تورا در بيمارستان ميگذاشتم سعي كردم تا دقايق آخر پيشت باشم تا به تو شير بدهم اما آخر شب مجبور شدم به خانه برگردم . آن شب را تا صبح فقط گريه كردم ديدن تو در آن دستگاه دلم را به درد آورده بود و احساس ميكردم كه قسمتي از وجودم را در بيمارستان گذاشتم .خلاصه آن شب را به روز رساندم و دوباره صبح به سمت بيمارستان حركت كردم . وقتي ديدم كه زردي تو روبه بهبودي است خيلي خوشحال شدم و تمام سختي شب گذشته را فراموش كردم عزيزم نزديكتر از جانم تو را بعد از 2 روز به خانه آورديم همه خوشحال بودند و به ديدن تو آمدند. پريساي من بايد برايت بگويم كه روزهاي اوليه زندگيت زن دايي نرگس و دايي رضاو مامان فاطمه خيلي برايت زحمت كشيدند و حتي اولين كسي كه تو را به حمام برد زن دايي بود. انشاالله بزرگ ميشوي و ميتواني زحمت هاي آن ها را جبران كني.
كادوهاي قشنگ از افراد نزديك
مامان نصرت و بابا جعفر: سكه طلا
عمه مهرنوش: يك عروسك كه تو دستاش يك گل بود.
عمو مهرداد و ساناز جون: 100هزار تومان با يك عروسك
خاله سحر: يك عروسك خوشگل
مامان فاطمه و بابا داود: يك دستبند طلا
خان دايي رضا و زن دايي نرگس: يك دو چرخه
خاله معصومه و دختر خاله های مامان: ٥٠ هزار تومان پول و یک عروسک بزرگ میمون
البته كادوهاي زيادي گرفتي اما من فقط كادوهاي اقوام نزديك نوشتم مامان جون
در عکس بالا پریسا ٧ماهه است این عکس در تاریخ ١٤/٠١/٩١ در کاشان انداخته شده است در این عکس اولین دانه آبله مرغان بالای ابروی پریسا ظاهر شد .
پریسا پر از دانه های آبله مرغان در صورت و بدن
پریسا در حال بازی بیلیارد در دماوند (٢٩/٠٢/٩١)
بازی بابا محمد با پریساو قیافه پریسای متعجب
تاب بازی عزیز مامان و بابا در خانه( ١٢/٠٢/٩١) این اولین تجربه تاب بازی تو بود.
اولین تجربه رانندگی پریسا در ٧ ماهگی(٠٥/٠١/٩١)
دختر خوشگل بابا در ٨ ماهگی(١٠/٠٢/٩١)
عزیز مامان و بابا در پارک در حالی که در کالسکه اش خوابش برده است( ١٠/٠٢/٩١ )
اولین دیدار پریسا با یک هنرمند بنام آقای جواد عزتی بازیگر سریال قهوه تلخ
در نقش بابااتی در لابی هتل ارم کیش (٠١/٠١/٩١)
عزیزمامان و بابا در رستوران هتل ارم بروی صندلی شخصی خودش
(٢٨/١٢/٩٠)
قربون ژست برم مامان
اولين ديدار پريسا با دريا در شهر آمل (22/2/91)
در كتار دريا موجها به سمت ساحل حركت مي كردند و شدت آن ايقدر زياد بود كه آب به صورت پريسا مي پاشيد و پريسا از شدت تعجب نمي دانست چكار كند.
پزيسا و دوست بابايي آقاي صادقي در بهشت ايران روستايي بالاي كوه بين در را ه برگشت از آمل . اين روستا بسيار زيبا و بكري بود .وقتي آن بالا بوديم انگار بالاي ابرها هستيم دور از تكنولوژي و دور از بدي (23/02/91)
بسيار زيباست ولي خيلي سرده
پريسا در حال تفكر درآسمانها
پريسا و بابا در باغ دماوند (25/02/91)